اعمالی که با دانش بشری همخوان نیست خداوند هم خطاب به نبی مکرّم اسلام (ص) در شب معراج فرمودند:


یا أحْمَدُ!عَجِبْتُ مِنْ ثَلاثَةِ عَبِید; َبْد دَخَلَ فِی الصَّلاةِ وَهُوَیَعْلَمُ إلى مَنْ یَرْفَعُ یَدَیْهِ وَقُدّامَ مَنْ هُوَوَهُوَ یَنعَسُ.وَعَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ یَوْم مِنَ الْحَشیشِ أوْغَیْرِهِ وَهُوَ یَهْتَمُّ لِغَد وَعَجِبْتُ مِنْ عَبْد لا یَدْرِی أنِّی راض عَنْهُ أوْساخِطٌ عَلَیْهِ وَهُوَ یَضْحَکُ.

اى احمد! از سه بنده خود تعجب مى کنم:
بنده اى که به نماز ایستاده و مى داند دستهاى خود را به جانب چه کسى دراز کرده و در پیشگاه چه کسى ایستاده و در عین حال خواب آلود (کسل و بی حال) است.
و تعجّب مى کنم از بنده اى که قوت و روزىِ امروز خود را از گیاه و چیزهای دیگر دارد ولى براى فردایش به فکر فرو رفته و برای فردای خود سعی و کوشش می کند.
و تعجّب مى کنم از بنده اى که نمى داند آیا من از او راضى هستم یا بر او غضبناکم، ولى او خندان است.( ارشاد القلوب 1 / 199)


منبع:
قدس آن لاین



تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:خداوبنده,تعجب خدا از بنده,گفت و گو با خدا, | 15:32 | نویسنده : مجید حیدری |
ملاصدرا می گوید :خداوند بي‌نهايت است و لامكان و بي زمان اما به قدر
 
فهم تو كوچك مي‌شود

و به قدر نياز تو فرود مي‌آيد، و به قدر آرزوي تو گسترده مي‌شود،

و به قدر ايمان تو كارگشا مي‌شود، و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريك

مي‌شود،                                 

و به قدر دل اميدواران گرم مي‌شود....

پــدر مي‌شود يتيمان را و مادر.

برادر مي‌شود محتاجان برادري را.

همسر مي‌شود بي همسر ماندگان را.

طفل مي‌شود عقيمان را.

اميد مي‌شود نااميدان را.

راه مي‌شود گم‌گشتگان را.

نور مي‌شود در تاريكي ماندگان را.

شمشير مي‌شود رزمندگان را.

عصا مي‌شود پيران را.

عشق مي‌شود محتاجانِ به عشق را...

خداوند همه چيز مي‌شود همه كس را.

به شرط اعتقاد؛ به شرط پاكي دل؛ به شرط طهارت روح؛

به شرط پرهيز از معامله با ابليس.

بشوييد قلب‌هايتان را از هر احساس ناروا!

و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف،

و زبان‌هايتان را از هر گفتار ِناپاك،

و دست‌هايتان را از هر آلودگي در بازار....

و بپرهيزيد از ناجوانمردي‌ها، ناراستي‌ها، نامردمي‌ها!

چنين كنيد تا ببينيد كه خداوند، چگونه بر سفره‌ي شما، با كاسه‌يي خوراك و

تكه‌اي نان مي‌نشيند و بر بند تاب، با كودكانتان تاب مي‌خورد، و در دكان شما

كفه‌هاي ترازويتان را ميزان مي‌كند

و "در كوچه‌هاي خلوت شب با شما آواز مي‌خواند"



تاريخ : سه شنبه 13 مرداد 1391برچسب:خدا,ملا صدرا,, | 19:18 | نویسنده : مجید حیدری |

این مطلب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت.

این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت ۴ روز بیش از پانصد هزار نفر

به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند.

این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.

 


گفتگو با خدا


خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.


خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی؟

 

گفتم : اگر وقت داشته باشید.

 

خدا لبخند زد

 

وقت من ابدی است.

 

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی؟

 

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

 

خدا پاسخ داد …

 

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.

 

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

 

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

 

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند.

 

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند.

 

زمان حال فراموش شان می شود.

 

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.

 

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.

 

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

 

بعد پرسیدم …

 

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند؟

 

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد.

 

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.

 

اما می توان محبوب دیگران شد.

 

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

 

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.

 

بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد

 

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم.

 

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

 

با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرند.

 

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.

 

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

 

یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

 

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.

 

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

 

و یاد بگیرند که من اینجا هستم.




تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:گفت و گو با خدا, | 7:45 | نویسنده : مجید حیدری |

 

من خدا را دیدم

در خَمِ جاده‌ی چالوس به باران می‌گفت:

نکند سیل شوی تا دل مردم گیرد!

یا نباری و طبیعت ز فراقت میرد

در همان وقت درختی خندید

خدایا!

ره و فرمان که به دستان شماست؟!

و خدا گفت: عزیزم!

اینچنین نطق مرا بین و شرافت آموز

که اگر رأس حکومت هستی

نکند پای نهی بر دستی

. . .من خدا را دیدم

که سر چوبه‌ی دار

به زن زانیه گریان می‌گفت!

. . .حرف من نیست که اینگونه بیایی نزدم

چه کنم؟. . . بشر اخراجی!

هر چه من گفتم و بشنید، فقط از بر کرد

از یکی گوش شنید و دگری را در کرد

هر چه من خیر نوشتم، او ندید و شر کرد. . .

من خدا را دیدم

در میان بدن زخمی یک مرغابی

مثل او جان می‌داد

عرق سرد کشاورز که در خاک چکید

او در احساس علف‌زار

به رقص آمده بود

و به چوپان ِ مترسک لقمه‌ای نان می‌دادََ

اینچنین مرهم زخمی شده، درمان می‌داد

من خدا را دیدم. . . و خدا هم می‌دید




تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:گفت و گو با خدا, | 7:23 | نویسنده : مجید حیدری |

من ، خدا را دیدم

فارغ  از  وهم  و خیال

لحظه ای را که محمد ، ز ِ " حراء " می آمد

و به خود می فرمود :

قل هو الله احد

*****

من ، خدا را دیدم

لحظه ای را که علی ، فتح ِ خیبر می کرد

و شباشب هنگام

 توشه ای بهر ِ یتیمان می برد

*****

من ، خدا را دیدم

داشت با فاطمه صحبت می کرد

و به او می فرمود :

خلقت ِ عالم و این چرخ و فلک

همه از عشق ِ تو بود

******

من ، خدا را دیدم

آن دمی را که ملائک به خدا می گفتند

تسلیت  بابتِ هفتاد و دو تن

******

من ، خدا را دیدم

در تمام ِ لحظات

و به هر سمت نظر می کنم از چشم ِ دلم

باز هم می گویم

من ، خدا را دیدم



تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:گفت و گو با خدا, | 7:20 | نویسنده : مجید حیدری |
صفحه قبل 1 صفحه بعد